ماهانماهان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

ماهان عشق مامان و بابا

سوغاتي بابايي

يادم رفته بود سوغاتي هايي كه بابايي ازايتاليا واسپانيا برات آورده بودن را عكسهاشو برات بزارم مباركت باشه عزيز دلم.   ...
6 فروردين 1393

شش ماهگي

سلام قند عسلم قربونت برم كه شش ماهه شدي عزيزم ميدوني چقدر دوست دارم،باورم نميشه شش ماه از وقتي كه فرشته ناز و معصومي مثل تو رو تو بغلم گرفتم گذشت واي كه رسما عاشقتم.امروز صبح ساعت ١٠رفتيم واكسن شمارو زديم اول رفتيم اتاق بهداشت گفتن بزارين روي ترازو وزن كوچولوتونو بايد يادداشت كنيم همين كه گذاشتمت چون تو ترازو بسختي جا گرفتي خانمه گفت ماشاالله براي خودش رستميه و گفت وزنش عالي تر از اين نميشه از نمودار هم رد كرده ١٠:٥٠٠گرم وزنت بود و براي قدت هم گفت هزارماشاالله قد بچه هاي يك ساله را دارهآخه شما ٧٥سانتيمتر هم قدت بود با دور سر ٤٥/٥الهي كه من دورت بگردم با اين هيكلت پهلوون من.هركس ميخونه بگه هزارماشاالله ممنونم.خلاصه رفتيم بسمت اتاق واكسن كه او...
18 اسفند 1392

نفس مامان و بيمارستان

٩٢/١٢/٧ سلام پسر عزيزم الان كه دارم برات مينويسم به خاطر آبسه پات تو بيمارستانيم آخه آقاي ايكس كه اسمشو نميدونم نميدونم انگار يا بد برات واكسن زده يا دستش آلوده بوده خلاصه كه پات ورم كرده بود و سفت شده بود و خيلي هم بيقراري ميكردي ما هم به سه تا دكتر نشونت داديم كه همشون نظرشون اين بود كه بايد بخوابي و سرم بهت وصل كنن خلاصه كه خوابونديمت بيمارستان مجيبيان يزد ،طبقه چهارم،باباييت هم لطف كردن اتاق vip برات گرفتن ،واي الهي برات بميرم اول كه از دو تا دستات خواستن رگ بگيرن كه نتونستن بعد ازپات گرفتن من فداي تو بشم كه مريض شدي پسركم.  خلاصه كه يه شبو تو بيمارستان سپري كرديم شب هم من و ماماني پيشت بوديم آخه فقط دو نفر ميتونستن بمونم ولي ...
18 اسفند 1392

شش ماه ونيم

الهي مامان قربونت بره گلكم كه شش ماهونيمه شدي واي چقدر زود داره ميگذره البته خيلي سختي كشيديم ولي مي ارزه عزيزكم .من فداي دستاي كوچولوت بشم كه جديدا ياد گرفتي و ميرقصي اينقدر خوشگل دستتو تكون ميدي وخودت محو تماشا ميشي كه ميخوام بگيرم و بخورمت نفسم.امروز صبح هم با تمام زوري كه داشتي ميخواستي پاي كوچولوتو ببري تو دهنت ولي امان از چاقي آخه كپل مامان نميتونه پاهاشو بيشتر از اين تكون بده اينقدر اين كاروتكرار كردي تا آخرش خسته شدي و بيخيال چقدر شيريني پسرم.ديشب برديمت پيش دكتر شجري تا جاي واكسنتو معاينه كنن كه ديگه كاملا خيالمون راحت بشه كه خداراشكر گفتن همه چيز روبراهه فقط اينكه شما اضافه وزن داري پسرم ومن نگران از تنبلي شما ولي جاي نگراني نيست دك...
18 اسفند 1392

يه بار جستي ملخك

سلام نفسم،خوبي ماماني؟الهي قربونت برم كه يه روز ديگه شش ماهت تموم ميشه و تشريف ميبرين تو هفت ماهگي پسرم.ديروز رفتيم واكسنتو بزنيم آمادت كرديم و خيلي با كلاس رفتيم درمانگاه اكبري كه نزديك خونه مامانجون و باباجونه ولي نزدن گفتن حتي يك روزم زودتر نميشه ولي من خيلي دلم ميخواست كه بزني كه تا وقتي باباييت يزده و ميتونه به من كمك كنه دردهات هم تموم بشه آخه اين واكسنه انگار درد داره و تب هم ميكني الهي من بميرم و نبينم كه شما درد بكشي ولي چاره اي نيست گلم انشاالله اينم تموم ميشه و تا يكسالگي راحت ميشي. وقتي واكسنتو نزدي و ميخنديدي بابا قاسم بهت گفت يه بار جستي ملخك ديگه بار دومي دركار نيست.امروزم كه ديگه سنگ تموم گذاشتي و اينقدر گريه كردي و غر زدي كه...
2 اسفند 1392

عروسکها و مموشک

  به به گل پسرم،كپل ماماني الهي قربونت برم نميدوني چقدر عرق ريختم تا تونستم ازت عكس بگيرم نخود من عاشق تمام لحظه هاي با تو بودنم عزيز دلم.         ببعي به من دست نزن،فدات قدوبالات بشم كه ببعي از تو بزرگتره نفسم.   ميدونستي عاشق جوجتي زندگي من؟     آخه ماماني نميشه كه تو يه لحظه همه جارو نگاه كني و با همه چيز بازي كني فضول خان من اي واي ببخشيد آقاي كنجكاو چي شد؟بله مامان ميخواد بگه رسما عاشقته...
30 بهمن 1392

اولین حرکت

. فدات بشه مامانت وقتي ميگم رسمأ عاشقتم الكي نميگم خودت قضاوت كن . يه روز هوا آفتابي بود و زن عموي من اومد خونه ماماني و بابايي و گفت لباسهاي شما رو در بياريم تا كمي افتاب بگيري اونجا هم سينه خيز رفتي البته ما دست ميگذاشتيم پشت پاهات و كمكت ميكرديم ولي بازم شما خودت پهلووني به خرج ميدادي و ميرفتي عزيزكم بعدشم زن عمو منيراسپند دود كرد برات وگفت چون ماشاالله سفيدي بايد سياهيشو بزنن به پيشونيت تا چشم نخوري گلكم.   . اينجا دفعه دومي بود كه رو سينه خوابوندمت قربون كله كچلت برم الهي ميدونستي رسما عاشقتم ديگه البته هركسي ميبيندت عاشقت ميشه ولي اينجا تو اين عكس تا چند ساعت خوب بودي بعدم يكدفعه از دلدرد چند ساعت اينقدر گريه كر...
29 بهمن 1392

سوغاتی های مامانجون و باباجون

اينارو كه ميبيني سوغاتيهاي باباجون براي نوه اولشونه كه خيلي دوسش دارن اميدوارم به شادي بپوشي.  اين ست لباس منزل را هم مامانجون زحمت كشيدن كه تنت كرديم. اين دفعه كه مامانجون اومدن كمك بدن به ما (بخاطر گريه هاي شبانه روزي شما بدليل دندون و دلدردهات)باباجون يه جعبه شيريني داده بودن براي شما كه ميل بفرمايين كه ما هم كمي داديم ميل كردين بد نگذره آقا. ...
26 بهمن 1392