ماهانماهان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

ماهان عشق مامان و بابا

تنبل خان

  عشق مني تنبل خان،تازه داري پا ميخوري ماماني؟ني ني هاي همسن تو سرتاسر خونه را ميچرخن قربونت برم من،اشكال نداره ماماني قربون پاهاي تپلت برم تو راست ميگي خوب سخته كپلك بقول خاله اون ني ني هايي كه اينقدر زبلن مثل تو نميتونن غر بزنن دورت بگردم.   ديرم كه نشستي عزيزم اينقدر لثه هات ميخاره كه همش يا داري لثه ميخاروني يا ميخاي پاهاتو بخوري و روي شكمت خم ميشي و صاف نميشيني ميدونستي همه كارات شيرينه عزيزكم؟       اي بابا ماماني تو كه هنوزم نميتوني روروئك سواري كني البته همه ميگن روروئكت چون خارجيه سنگينه وبراي ٩ماه به بالاست و تو تقصير نداري گلم ،خيلي غر زدم بهت فقط ميخواستم بعدا بدوني چه كارهايي ميكردي و بدون هر كاري انجام بدي...
7 فروردين 1393

٧ماهگي

سلام نفس مامان،الهي قربونت برم من عزيزكم،خيلي دوست دارم امروز سوم فروردينه و شما هفت ماهت تموم شد و وارد ماه هشتم از زندگيت شدي پسرم . من و بابات هم تو اين هفت ماه خيلي زندگيمون قشنگ تر شده و با وجود تو خوشحالتر از قبل هستيم.الهي قربون خودت و قدوبالات و غرغر زدن هات برم گلكم. امروز به مناسبت هفت ماهگي تو بابايي ناهار رستوران دعوت كردن ولي چون شما تو رستوران گريه ميكني قرار شد سفارش بدن بيارن خونه آقا.     ...
7 فروردين 1393

سوغاتي بابايي

يادم رفته بود سوغاتي هايي كه بابايي ازايتاليا واسپانيا برات آورده بودن را عكسهاشو برات بزارم مباركت باشه عزيز دلم.   ...
6 فروردين 1393

شش ماهگي

سلام قند عسلم قربونت برم كه شش ماهه شدي عزيزم ميدوني چقدر دوست دارم،باورم نميشه شش ماه از وقتي كه فرشته ناز و معصومي مثل تو رو تو بغلم گرفتم گذشت واي كه رسما عاشقتم.امروز صبح ساعت ١٠رفتيم واكسن شمارو زديم اول رفتيم اتاق بهداشت گفتن بزارين روي ترازو وزن كوچولوتونو بايد يادداشت كنيم همين كه گذاشتمت چون تو ترازو بسختي جا گرفتي خانمه گفت ماشاالله براي خودش رستميه و گفت وزنش عالي تر از اين نميشه از نمودار هم رد كرده ١٠:٥٠٠گرم وزنت بود و براي قدت هم گفت هزارماشاالله قد بچه هاي يك ساله را دارهآخه شما ٧٥سانتيمتر هم قدت بود با دور سر ٤٥/٥الهي كه من دورت بگردم با اين هيكلت پهلوون من.هركس ميخونه بگه هزارماشاالله ممنونم.خلاصه رفتيم بسمت اتاق واكسن كه او...
18 اسفند 1392

نفس مامان و بيمارستان

٩٢/١٢/٧ سلام پسر عزيزم الان كه دارم برات مينويسم به خاطر آبسه پات تو بيمارستانيم آخه آقاي ايكس كه اسمشو نميدونم نميدونم انگار يا بد برات واكسن زده يا دستش آلوده بوده خلاصه كه پات ورم كرده بود و سفت شده بود و خيلي هم بيقراري ميكردي ما هم به سه تا دكتر نشونت داديم كه همشون نظرشون اين بود كه بايد بخوابي و سرم بهت وصل كنن خلاصه كه خوابونديمت بيمارستان مجيبيان يزد ،طبقه چهارم،باباييت هم لطف كردن اتاق vip برات گرفتن ،واي الهي برات بميرم اول كه از دو تا دستات خواستن رگ بگيرن كه نتونستن بعد ازپات گرفتن من فداي تو بشم كه مريض شدي پسركم.  خلاصه كه يه شبو تو بيمارستان سپري كرديم شب هم من و ماماني پيشت بوديم آخه فقط دو نفر ميتونستن بمونم ولي ...
18 اسفند 1392

شش ماه ونيم

الهي مامان قربونت بره گلكم كه شش ماهونيمه شدي واي چقدر زود داره ميگذره البته خيلي سختي كشيديم ولي مي ارزه عزيزكم .من فداي دستاي كوچولوت بشم كه جديدا ياد گرفتي و ميرقصي اينقدر خوشگل دستتو تكون ميدي وخودت محو تماشا ميشي كه ميخوام بگيرم و بخورمت نفسم.امروز صبح هم با تمام زوري كه داشتي ميخواستي پاي كوچولوتو ببري تو دهنت ولي امان از چاقي آخه كپل مامان نميتونه پاهاشو بيشتر از اين تكون بده اينقدر اين كاروتكرار كردي تا آخرش خسته شدي و بيخيال چقدر شيريني پسرم.ديشب برديمت پيش دكتر شجري تا جاي واكسنتو معاينه كنن كه ديگه كاملا خيالمون راحت بشه كه خداراشكر گفتن همه چيز روبراهه فقط اينكه شما اضافه وزن داري پسرم ومن نگران از تنبلي شما ولي جاي نگراني نيست دك...
18 اسفند 1392

يه بار جستي ملخك

سلام نفسم،خوبي ماماني؟الهي قربونت برم كه يه روز ديگه شش ماهت تموم ميشه و تشريف ميبرين تو هفت ماهگي پسرم.ديروز رفتيم واكسنتو بزنيم آمادت كرديم و خيلي با كلاس رفتيم درمانگاه اكبري كه نزديك خونه مامانجون و باباجونه ولي نزدن گفتن حتي يك روزم زودتر نميشه ولي من خيلي دلم ميخواست كه بزني كه تا وقتي باباييت يزده و ميتونه به من كمك كنه دردهات هم تموم بشه آخه اين واكسنه انگار درد داره و تب هم ميكني الهي من بميرم و نبينم كه شما درد بكشي ولي چاره اي نيست گلم انشاالله اينم تموم ميشه و تا يكسالگي راحت ميشي. وقتي واكسنتو نزدي و ميخنديدي بابا قاسم بهت گفت يه بار جستي ملخك ديگه بار دومي دركار نيست.امروزم كه ديگه سنگ تموم گذاشتي و اينقدر گريه كردي و غر زدي كه...
2 اسفند 1392

عروسکها و مموشک

  به به گل پسرم،كپل ماماني الهي قربونت برم نميدوني چقدر عرق ريختم تا تونستم ازت عكس بگيرم نخود من عاشق تمام لحظه هاي با تو بودنم عزيز دلم.         ببعي به من دست نزن،فدات قدوبالات بشم كه ببعي از تو بزرگتره نفسم.   ميدونستي عاشق جوجتي زندگي من؟     آخه ماماني نميشه كه تو يه لحظه همه جارو نگاه كني و با همه چيز بازي كني فضول خان من اي واي ببخشيد آقاي كنجكاو چي شد؟بله مامان ميخواد بگه رسما عاشقته...
30 بهمن 1392