عزيز دلم باباييت وقتي يزد بود گفت بايد وقت بگيريم و شما رو ببريم آتليه تا عكس كريسمس بگيري ولي از اونجايي كه شما دلدرد ميشي و خيلي گريه ميكني من گفتم نه بزار پسري بزرگتر بشه بعد ولي بابايي اصرار كرد وگفت اون با من ومنم به ناچار قبول كردم ولي الان كه فكر ميكنم ميبينم خوب شد بابايي اصرار كردو رفتيم از گل پسرمون عكس گرفتيم .خدا را شكر اون شب فقط كمي غر زدي ولي اصلأ گريه نكردي اينجا قبل از رفتنه كه داري لباس ميپوشي ولي از اونجايي كه كلا لباس پوشيدنو دوست نداري بايد تيكه تيكه تنت كنيم عزيز دلم. اينا هم عكس هاي آتليه عزيزم ببين چقدر ناز شدي كچل من بازم رسما عاشقتم. ...